شنبه 87 خرداد 11 , ساعت 10:41 صبح
وقتی خودمو از ساختمون پرت کردم درحال پائین افتادن
توی طبقه هفتم دن مثل هرروزدر حال خوردن داروی ضد افسردگیش بود.
تو طبقه ششم هنگ بیکار طبق معمول هرروز 7 تاروزنامه خریده بود تابلکه یه کاری پیدا کنه.
توی طبقه دهم زن و شوهری رو که همیشه به لاو ترکوندن مشهور بودن در حالی دیدم که بدجوری همدیگه رو میزدن.
پیتر خشن وقوی رو توی طبقه نهم دیدم که نشسته بود وهای های گریه میکرد.
پیتر خشن وقوی رو توی طبقه نهم دیدم که نشسته بود وهای های گریه میکرد.
توی طبقه هشتم می نامزدش رو تو وضعی پیدا کرد که با بهترین دوستش همبستر شده بود.
توی طبقه هفتم دن مثل هرروزدر حال خوردن داروی ضد افسردگیش بود.
تو طبقه ششم هنگ بیکار طبق معمول هرروز 7 تاروزنامه خریده بود تابلکه یه کاری پیدا کنه.
توطبقه پنجم آقای ونگ مثلا"باشخصیت ومحترم داشت لباسهای زیر زنش رو می پوشیدو کیف میکرد!!!
رز توی طبقه چهارم دوباره با دوست پسرش دعوا راه انداخته بود.
توی طبقه سوم پیرمرد بیچاره مثل هرروز منتظر بود که یکی به دیدنش بیاد.
لی لی توی طبقه دوم هنوز به عکس شوهرش که 6ماه پیش از دست داده بود زل زل نگاه میکرد.
قبل از اینکه خودمو پرت کنم فکرمیکردم ازهمه بدشانس تروبدبخت ترهستم.
اما حالا فهمیدم که هر کسی مشکلات ونگرانیهای خودشو داره.
بعد از دیدن گرفتاریهای بقیه فهمیدم وضعم آنقدرها هم بد نبود!
آدمهایی که تا چند لحظه پیش دیده بودمشون حالا داشتن افتادن من رو تماشا میکردن
واحتمالا"بادیدن خودکشی من ممکنه حس کنن اوضاع خودشون خیلی هم بد نیست.
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]